نامه منتشره هفتم تیرماه حجت الاسلام سید محمد موسوی خوئینی ها خطاب به رهبر معظم انقلاب، بازتابهای گوناگونی در محافل مختلف سیاسی داشته است. اقتضاءات کنونی کشور و شرایط بغرنج جریان همسو با نگارنده نامه در فاصله کمتر از یک سال تا انتخابات ریاست جمهوری، نشان میدهد، فراتر از محتوای نامه، نفس نامه نگاری فردی در قامت موسوی خوئینیها با رهبر انقلاب، دارای اهمیتی ویژه است.
نگاهی به واکنشها به این نامه نشان میدهد، گروهی از اصلاح طلبان از همراهی با آن امتناع ورزیده، برخی دیگر انتقادات لطیفی به مفاد آن ابراز داشتهاند اما طیف تندتر و رادیکال این جریان، همسویی بیشتری با او نشان دادهاند. با این حال، غالبا از توجه به جزئیات و مفاد نامه پرهیز کرده و بیشتر تلاش کردهاند تا با عبور از محتوا بیشتر به نویسنده آن و تبیین کمالات و مقامات او بپردازند. جملات تاجزاده، عبدی، حجاریان، علوی تبار و کدیور تلاشی است برای ترسیم تصویری از یک سیاستمدار حاشیه نشین، ریشهدار، دلسوز، تکلیف مدار، انقلابی و بی رغبت به قدرت؛ البته برخی چون تاجزاده و کدیور با استفاده از این فرصت و بازهم بی توجه به مفاد نامه، شفافتر و تندتر از گذشته به تبیین دیدگاههای شخصی خود نیز پرداختهاند و برخی چون علوی تبار و حجاریان زبان از تعریف او بازداشته و به تقدیس و ستایش او گشوده اند.
در سمت مقابل، نیروهای جریان انقلاب و حزب اللهی بیشتر سراغ مفاد و جزئیات این نامه رفته و به تحلیل عبارات و تبیین تناقضات نظری و عملی خوئینی ها پرداخته و با تعابیر کنایی و بعضا با تعصب انقلابی، به مرور کارنامه سیاسی موسوی خویینیها پرداختهاند.
اما سوال مهم اینجاست؛ هدف و مقصد آقای موسوی خوئینیها از نگارش و انتشار چنین نامهای چه بوده است؟ پاسخ به این سوال بدون توجه به شرایط کنونی اصلاح طلبان و در پیش بودن انتخابات، یقینا دقیق نخواهد بود. چه اینکه تردیدی نیست که این نامه بخشی از راهبرد جریان اصلاحات برای عبور از موقعیت کنونی و موفقیت در انتخابات ۱۴۰۰ است. لذا پیش از پاسخ به این سوال، باید به دو سوال دیگر پاسخ گفت:
یک. اوضاع کنونی اصلاح طلبان چگونه است؟
دو. هدف آنها در انتخابات ۱۴۰۰ به طور مشخص چیست؟
پاسخ هر دو سوال خیلی دشوار نیست. در خصوص نخستین سوال باید گفت آوار بی کفایتی و ناکارآمدی دولت برآمده از حمایت اصلاح طلبان از یک سو و پایان خاتمی به عنوان رهبر اصلاح طلبان و خلا رهبری این جریان از سوی دیگر، این جریان را در آستانه ورود به باتلاقی قرار داده است که اگر فرض بیرون آمدن از آن موجود باشد، رهایی از آن راحت نیست. در پاسخ به سوال دوم نیز پرواضح است که یگانه راهبرد اصلاح طلبان برای موفقیت در انتخابات ۱۴۰۰، وحدت روی یک کاندیداست. این مهم جز در سایه یک انسجام گروهی حاصل نمیشود و چنین انسجامی، ولو مقطعی، بدون حضور یک رهبر قدرتمند و فراگیر در میان این جبهه محقق نخواهد شد. مشابه این نقش را مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی در انتخابات ۹۲ و سیدمحمد خاتمی در انتخابات ۹۶ بازی کردند. اکنون که هاشمی به دیار باقی شتافته و خاتمی به دلایل متعدد از کارکرد افتاده است، این خلا به خوبی خود را نمایان کرده است. نگاهی به گفته ها نوشته های خود اصلاح طلبان در این خصوص، موید این مدعاست.
اکنون، به راحتی میتوان هدف خویینیها و یارانش را حدس زد؛ پر کردن خلا رهبری اصلاحات و سپس خروج از انسداد.
موسوی خوئینیها به طور مشخص به دنبال ایفای نقش پدر معنوی اصلاح طلبان است. تلاش دارد تا رهبری جدید این جریان را بر عهده بگیرد و با بهره گیری از ظرفیت سکوت و سایهنشینی سی سالهاش بتواند سر و صداها را خوابانده و کاندیدای واحد را پشتیبانی کند. تئوریسینها و تحلیلگران اصلاحات نیز وظیفه دارند تا سوار بر موج این نامه و البته با استفاده از دیگر ظرفیتها، سطح جدیدی از مطالبات را در ذهن مردم بکارند. به عبارات کدیور و تاجزاده در تحلیل و تایید نامه خوئینیها توجه کنید؛ ممکن است یکی از وعدههای انتخاباتی سال آینده، «تغییر قانون اساسی» باشد.
با این حال، موسوی خوئینیها دو نقص عمده دارد؛ یکی شخصیت مبهم و ناشناخته او به ویژه نزد نسل سوم و چهارم انقلاب و دیگری خالی بودن دست او و همراهانش از ایده، فکر یا راهبردی جدید برای خروج کشور از وضع فعلی.
بهترین گزینه برای جبران این دو نقص به صحنه آمدن ناگهانی و البته با ادبیاتی تند اما محترمانه است که حاصل آن از یک سو یک مرزبندی قطعی و مشخص با حاکمیت باشد (بر خلاف عارف) و از سوی دیگر او را خیلی بیرون از حاکمیت پرت نکند (برخلاف موسوی و کروبی). این راهبرد، دو فایده عمده دارد؛ نخست آنکه با توجه به گذشته مبهم او به ویژه نزد نسلهای سوم و چهارم انقلاب، فرصتی مناسب برای خلق تصویری جدید به او میدهد. و دوم آنکه در این شرایط کسی از او مطالبه فکر و ایده راهگشا نخواهد کرد، چرا که او صاحب بهترین ایده است؛ «براندازی نرم».
در مقابل اما، دو خطر بالقوه این راهبرد را تهدید میکند؛ یکی مرور کارنامه سیاسی موسوی خوئینیها در سالهای ابتدایی پس از انقلاب و دوم سربرآوردن رقیبی از درون اصلاحات.
برای تحقق آن اهداف و در امان ماندن از این دو آسیب، گام اول نگاشتن نامهای بود که اولا سطح او را در تراز رهبری جبهه اصلاحات معرفی کرده و ثانیا این جبهه را ذیل او تعریف کند؛ برای در امان ماندن از آسیب دوم، هم دو راهبرد را به کار گرفت. یکی ایجاد دعوایی زرگری درون جریان اصلاح طلب به منظور تخمین و تخلیه مخالفتهای بالقوه درونی و دومی حساب کردن بر افراد و جریانهای تندروِ اصلاح طلب و اصولگرا برای دو قطبی سازی فضای سیاسی کشور. این نامه دقیقا بر این اساس تنظیم و منتشر شد.
اصلاح طلبان تقریبا تمام قامت به خدمت این راهبرد در آمدند؛ موثرینی چون محمد خاتمی سکوت را برگزیدند؛ بچه زرنگهایی مانند کارگزاران نقدهایی لطیف مطرح کردند و تندروهایی مانند تاجزاده، عبدی، علوی تبار، حجاریان و کدیور به تقویت، تایید و تجلیل برآمدند.
در مقابل، جبهه انقلاب و حزب اللهیها، تاکنون با راهبردهای متفاوت رفتار کرده است. خوش باوران و ساده دلان این جریان غافل از طراحی رقیب، با سکوت و بی توجهی در خدمت راهبرد رقیب در آمده اند، محتاطان و محافظه کاران، هنوز مشغول سبک و سنگین کردن نامه اند، اما آنها که به میدان آمده اند یا به تحلیل و تعلیل خط به خط محتوای نامه و پاسخگویی و تعریض به آن رفته یا با ادبیاتی تند نامه و نامه نگار و شیوه نامه نگاری را به زعم خود محکوم کرده اند . حال آنکه به نظر میرسد راهبرد جریان انقلابی و حزب اللهی باید بر دو اصل اساسی استوار باشد؛ اول آنکه مهمتر از محتوای نامه، اصل نامه نگاری باید مورد توجه باشد و دوم آنکه خطرناکتر از لحن نامه و محتوای محل بحث آن، عبور سلامت خویینیها از این مرحله است که نباید به راحتی صورت بپذیرد. اما به واقع راهبرد صحیح این جریان چه باید باشد؟
با توجه به دو اصل اساسی مذکور و نگاهی به سطور بالاتر، پاسخ به این سوال بسیار روشن خواهد بود؛ اولا مرور کارنامه سیاسی او با روایتی متقن، دقیق و اثرگذار و ثانیا، توجه به مخالفتها و نقدهای درون جبهه اصلاحات بر موسوی خوئینی ها.
هر دو هدف جز در سایه آرامش، طمانینه، پرهیز از رفتارها و سخنان هیجانی و تحریک کننده محقق نخواهد بود. حرکت در مدار شرع، اخلاق، قانون و ادب، بهره گیری از قالبهای متنوع (متن، کلیپ، کتاب، خبر، فیلم، پادکست، مصاحبه، تحلیل و ...) و جذاب، توجه به تدریجی بودن فرایند، پرهیز از تخلیههای هیجانی و در یک کلام تلاش برای احقاق حق و نه احقاق خود یا باند و دسته و گروه و نه انتقام گیری و عقده گشایی ضمانت موفقیت این دو راهبرد است.
ممکن است ادبیات تند برخی دوستان مخلص و انقلابی کف و هورای افکار عمومی هم جهت و همراه را به همراه داشته باشد، اما در قاطبه مردم عادی و خاکستریهای اصلاح طلب، ناخواسته، با القای حسی شبیه انتقامجویی و عقده گشایی، زمینه را برای ابهام بیشتر تصویر او فراهم ساخته و با هیاهو و سر و صدای بیجا، راه را برای فرار او از محکمه افکار عمومی و وجدان آگاه ملت، باز میکند.
شاید در طول تاریخ انقلاب هیچ گاه چنین فرصتی مهیا نشده است تا مردم به وضوح ببینند کسانی پرچمدار مذاکره با امریکا هستند که چهار دهه قبل خود از دیوار سفارت امریکا بالا رفته اند. جالب اینکه نه در آن زمان به اذن ولی اقدام کردند و نه در این زمان به انذار ولیّ وقعی می نهند.
این فرصت تاریخی نباید از دست برود؛ نه با اهمال و بی توجهی؛ نه با عصبیت و تندخویی؛ نه با هیجان و ماجراجویی؛ و نه با بی اخلاقی و بی ادبی. اکنون فرصتی بی بدیل در اختیار جبهه انقلاب است تا با کمترین هزینه، دردی مزمن را که سالها درمان آن ممکن نبود، التیام بخشد. این بهترین فرصت برای محاکمه این جریان در پیشگاه افکار عمومی است.
*پژوهشگر هسته بازاریابی سیاسی مرکز رشد دانشگاه امام صادق(ع)