نود و هشت منهای هجده میشود هشتاد و این یعنی گوهر یگانهای به نام محمدرضا شفیعی کدکنی ـ نوزدهم مهر 1398 خورشیدی ـ هشتاد ساله شد. جوانی در هیئت یک پیر؛ چندانکه در جوانی به سببِ بسیاردانی، انگار پیری بود در هیئتِ جوانی.
80 ساله شدن او را نمیتوان باور کرد اما واقعیت دارد. چون زمان به تندی میگذرد و به تعبیر بامداد شاعر، موجِ سنگینگذرِ زمان است که در ما میگذرد.
در بیان جایگاه استاد شفیعی کدکنی بسیار گفتهاند و فراوان میتوان نوشت اما شاید همچنان گویاترین وصف برای او همانی باشد که بدیعالزمان فروانفر زیر برگۀ پیشنهاد استخدام او پس از دریافت دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه تهران و درست 50 سال پیش و در حالی که شفیعی تنها سی سال داشت، نوشت: «احترامی است به فضیلت او».
آوازۀ شفیعی چنان افتاد که دانشگاههای آکسفورد (انگلستان) و پرینستون (آمریکا) نیز از او برای تدریس و پژوهش، دعوت کردند.
شفیعی کدکنی اما هیچگاه در برج عاج استادی یا روشنفکری ننشسته و در گفتار و رفتار و حتی پوشش، چونان شاعران و دانشجویان زندگی کرده است و مگر شاعری زبردست و همواره جویای دانش نیست؟
با این که پژوهشهای فراوان دارد و در این عرصه به کسانی چون دکتر زرینکوب پهلو میزند اما به خاطر دفتر شعر «در کوچه باغ های نِشابور» نزد کثیری بیشتر به عنوان یک شاعر شهرت دارد:
او البته برای تفکیک شخصیت آکادمیک و علمی و دانشگاهی و به سیاق آنچه در دهۀ 40 رایج بود نام شاعرانه «م. سرشک» را برای اشعار خود برگزید مانند اخوان ثالث که «م. امید» و شاملو که «الف. بامداد» یا هوشنگ ابتهاج که «ه. الف. سایه» را اما شهرت اصلی چنان بود و هست که اشعار با نام شفیعی کدکنی بیشتر شناخته میشود تا «م. سرشک».
او ابتدا با غزل شروع کرد و طبیعی است که زاده و بالیدۀ خراسان به شاعران خراسانی علاقهمند باشد:
از کارهای درخشان این استادِ واقعاً استاد، تصحیح اسرار التوحید و مصیبت نامه و منطقالطیر است و در توان و شیوایی شیوه تدریس او همین بس که دانشجویان رشتههای دیگر هم مشتاق کلاسهای او بودند و از تصاویر خاطره انگیز، همانهاست که استاد نشسته بر میز و داشجویان همه جا نشسته و سراپا گوشاند.
ویژگی منحصر به فرد شفیعی این است که در عین پژوهشگری در بالاترین رتبه، شاعری شوریده است و در عین سیر در عالم خیال از جامعه و سیاست، غافل نیست چندان که میگوید عصر 28 مرداد 1332 که خبر کودتا را شنید چنان گریست که تا آن روز نگریسته بود.
این که هم به معنی دقیق کلمه کلاسیک باشی و هم مدرن، هم شیفتۀ نثر و شعر کهن و مسلط به شعر نو، هنری است که از کمتر کسی برمیآید و شفیعی کدکنی چنین است.
در میانۀ دهۀ 60 دو سه بار تنها توفیق حضور در کلاسهای او دست داد و از خاطر نمیبرم که در نوبت نخست، نمیتوانستم باور کنم آن مرد جین پوشیده و جوان که من به گمان دیگری با او سخن گفته بودم همان شفیعی کدکنی باشد.
دربارۀ او جان کلام و حق، همان است که دکتر زرینکوب گفته است: «کمتر دیدهام محققی راستین، در شعر و شاعری هم پایهای عالی را احراز کند و خرسندم که این استثنا را در وجود آن دوست عزیز کشف کردم.»
خراسان، سرزمین زبان و ادب پارسی است و مردانی چون دکتر شفیعی کدکنی این سامان را نیز در جهان پرآوازه کردهاند. زادۀ کدکنِ تربت حیدریه که در تهران و اروپا و آمریکا هم هویت خود را فراموش نکرد و تا کار پژوهشی و علمی خود را به اتمام میرساند به میهن بازمیگشت و با این حال این گونه هم نبوده که به هر وضعیتی تن دهد.
محبوبیت و ارتباط با اهل موسیقی نیز از نکات جالب و دیگر کارنامه شفیعی است. کافی است به یاد آوریم شعر «مهربانتر از برگ» او را که محمدرضا شجریان با همراهی همایون شجریان اجرا کرده و حسین علیزاده و کیوان کلهر نوازندگان آن بودهاند.
برخی از اشعار او «مانند سفر به خیر» نیز به ضربالمثل بدل شده است:
«به کجا چنین شتابان/ گَوَن از نسیم پرسید/ دل من گرفته زینجا/ هوس سفر نداری؟/ ز غبار این بیابان/ همه آرزویم اما/ چه کنم که بسته پایم/ به کجا چنین شتابان/ به هر آن کجا که باشد / به جز این سرا، سرایم/ سفرت به خیر اما/ تو و دوستی خدا را/ چو از این کویر وحشت/به سلامتی گذشتی/به شکوفهها به باران/ برسان سلام ما را برسان سلام ما را...»
برای کسانی که جنبه شاعرانه شفیعی را بیشتر دوست میدارند و جدای اشعار مایلاند به بهانه شعر با نگاه تحقیقی او نیز آشنا شوند بهترین و گویاترین و شیرینترین کتاب «با چراغ و آینه» است که در همان آغاز به نقل از «آبرامز» مینویسد:
«دو راه برای روشنگری وجود دارد: یا شمعی شدن و یا آیینهای که روشنی شمع را باز میتاباند» و شفیعی کدکنی، شمع و آیینه یا چراغ و آیینۀ روزگار ماست و خوشا بر ما که همروزگار اوییم...