نوشتن با نوشتن

سیدعلی صالحی
کد خبر: ۷۵۸۳۸۸
تاریخ انتشار: ۱۰ تير ۱۳۹۸ - ۰۷:۵۳ 01 July 2019

سرانجام سر یکی از همین پیچ‌ها، تو می‌پیچی اما جاده نمی‌پیچد. ملالِ کورِ مه و نابلدی در کارِ فرمان، ترمز تقدیر بریده‌بریده را بی‌عمل می‌کند. نیمی یقین و نیمی احتمال، چنان تردیدی می‌زایاند که مرگ با تو از عذاب و عقیم و اندوه سخن خواهد گفت. عقیم‌شدن در فرمان خلاقیت، خاصه در کابوس کلمات، دردی است عظیم که بسیاران را به عهد کهن‌سالی برکناره و به انزوا می‌راند؛ یکی از انواع بریدن است این!

چه بسیار اندک‌اند آنهایی که پیر می‌شوند اما هیچ پرده‌ای را به عنوان پایان‌پذیری خلاقیت پی‌در‌پی و ناب و نوشتا نمی‌پذیرند. همین... حلاوت حیات نوابغ نوشتن است: زنهار! پیرسالی هیچ سهمی از قلم نمی‌برد؛ اگر از هول بریدن، پرده‌نشین نشوی! جز این باز هم زنهار. برده‌ای به نام «زمان» برنیاید بر تو ارباب شود که این رگ‌زدن رؤیاهای آدمی است. نوشتن ناب، شام آخر ندارد، علی‌الخصوص در خنیاگری کلمه و کیمیانویسی شعر.

قفا را بنگرید، چه بسیار اندک‌اند آنها که پیچ و جاده و تقدیر و ذهن و کلمه و زمان را یکجا تصرف کرده و از فراز دره گذشته‌اند. او که می‌ماند یا خاص جوان‌مرگ است مثل فروغ فرخزاد، یا پیر دیر دریاشکن است مثل الف. بامداد، مثل نیما، مثل محمود دولت‌آبادی در کار کلمه و کمال نوشتن.

در قیام قلم چه قشون‌ها که آمدند، پر ریختند و بی‌راه رفتند بی‌هیچ ردی که بشاید! عبور از مرز مشروط ماندگاری، تجربه مرگ است در قید قلم. این مرز... اقلیم دورِ به وهم‌اندری نیست، تنها باید سه ضامن ظلمت‌شکن، همه واژه‌ها را برای آزادی نوشتن به وثیقه بیاورد: زمان، مردم، تاریخ! به‌زعم من این هر سه ستون فرج، عاقبت عشق نوشتن و عشق به نوشتن را تعیین می‌کند، وگرنه نه خطی در بقا و نه باوری به بعد از این...!

به همین صفت، به همین هوا و به همین علت غایی است که اندک‌اند آنهایی که در پیرسالی، همچنان برپای‌دارنده داشته‌های پسین و آورده‌های پیش‌رو به شمار می‌روند. در کار شعر خاص و خوش چه اندک‌اند آنهایی که زمان را به زانو درمی‌آورند، بی‌هیچ اضطرابی از شرایط، بی‌هیچ ملالی از مردم و بی‌هیچ ترسی از تاریخ.

زنهار! ضعف، عزت اولاد آدمی است. خطا، خواب کج اهل کلام است، افت هم هست، خیز هم هست. این خاصیت حیات در مسیر ممکنات و طعنه تکامل است اما مهم وجه واژه در جهت غالب است، غلبه بر یأس!

فروغ را نبوغ از مرز عبور داد، نیما و شاملو را تجربه؛ دو حرکت: جوان‌سر و پیر‌پای، در شطرنج بی‌شکست شعر.

حواسِ جمع، دانش لازم، تشخیص صراط مستقیم از پیچ‌های جهان، شناخت فرصت‌ها، فهم تحرک، رای‌زنی اراده و تولید پویا علیه تکرار و پوسید‌گی، حتی در بستر به وقت وداع با تنفس واژه‌ها. نیما و فروغ و بامداد به ما یاد دادند: مرگ‌ها می‌خواهد تا زندگی و خلاقیت را سرودی بایسته بباید. وگرنه چه شود تا جوانی نومید از نوشتن و چه گردد تا پیری که با واژه... الوداع! راه عبور از دره‌ها، فراز‌آمدن از پیچ‌ها و جاده‌هاست که مولانای ما آن را «جهت بی‌جهتی» نامیده است.

اشتراک گذاری
نظر شما
Chaptcha
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
آخرین اخبار