" 18 مرداد؛ یک روز پس از روز خبرنگار"

خبرنگار نمی تواند با نان و عشق خوردن زنده بماند!

کد خبر: ۷۳۹۹۱
تاریخ انتشار: ۱۸ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۱:۳۲ 09 August 2015

روزی که رسما تصمیم گرفتم خبرنگار شوم، نمی توانستم یگویم چرا این حرفه را برگزیدم، چرا این را برگزیدم که در آینده در فرم های مختلف رو به روی قسمت شغل کلمه ای را بنویسم که به معنای فردی که ویترین خوبی دارد اما هیچ ندارد جز یک اسم. خبرنگار!

چند سال بعد وقتی داشتم، نوشته یک خبرنگار با تجربه را می خواندم به این نتیجه رسیدم که خبرنگاری جز حسی به نام عاشقی، چیز دیگری نیست. عشقی که با آنچه که به لیلی و مجنون ختم می شود فرق می کند و معنایش متفاوت است، اما به هر حال یک عشق است و عشق هم اساسا چیز پر دردسر خوبی است.

شاید روزی که قید مهندس شدن را زدم و خودم را خبرنگار نامیدم، به این فکر نبودم که نمی شود در زندگی نان و عشق خورد و زنده ماند و زندگی کرد. این را وقتی فهمیدم که استادان خودم را در حال خداحافظی با عشقشان دیدیم، دیدم که آنچه را که عمر و جوانی و زندگیشان را به پایش گذاشتند، کنار می گذارند دنبال شغل دیگری می روند. آری همه آن ها عاشق بودند و در کنار اینکه خیلی کارشان را دوست داشتند، خیلی هم آن را بلد بودند، اما حیف که بازی روزگار به گونه ای است که نمی شود نان و عشق خورد و زنده ماند و زندگی کرد حتی اگر در شغلت اولین باشی و تو را خبرنگار ارشد بنامند.

این موجودات پردردسر زندگی شان هم قشنگ است و دیدن دارد، به نوعی شاید حکم چارلی چاپلین را داشته باشد. خیلی از مردم اصلا به آن ها به چشم یک سری آدم پولدار، بیکار، دنبال دردسر نگاه می کنند و عده دیگر هم آن ها را صاحبان اصلی قدرت می دانند و فکر می کنند دوربین و میکروفنشان جادویی است و آن ها هم جادوگراند، اما متأسفانه هیچ کس جز خودشان نمی داند زندگی یک خبرنگار چگونه است.

این عجیب بودن خبرنگارها، در برخوردهایی هم که با آن ها می شود ملموس و قابل حس است، فقط بستگی دارد فاز طرفت را بفهمی یا اینکه متوجه شوی مسئول است یا مردم؛ مسئولان به طورکلی دو دسته اند: یا تو را نردبانی برای پیشرفت و بالارفتن می بینند یا تبری برای قطع کردن پیوندشان با صندلی مدیریت! مهم فازشان است و البته حالشان؛ یعنی اگر حتی فازشان منفی باشد و تو را تبر ببینند سعی می کنند این تبر را در دست بگیرند یا حداقل مطمئن شوند این تبر برای آن ها خطری ایجاد نمی کند. البته اکثرشان هر آنچه هستند، در یک چیز خلاصه می شوند " تو را بی دست و پا می پسندند..." یعنی تو یا باید نردبانشان شوی و صدقه بگیری و یا باید آنقدر از شعاعشان دور شوی تا پالس منفی تو حال آفتابی شان را بر هم نزند و بتوانند با آرامش هر چه تمام تر مدیریتشان را انجام دهند.

حالا هر چه هستند این موجودات عاشق، عجیب، دردسرخواه، بالأخره آدم اند و زندگی می خواهند، نه شعار، قول و وعده و وعید!

پینوشت: یکی از دلایل اصلی اینکه سبب شد این نوشته را امروز منتشر کنم، این است که خبرنگار را نباید فقط روز خبرنگار دید، نباید این گونه باشد که سالی یک بار، آن هم به اجبار تقویم از درد و مشکلاتشان شنید، چرا که آن ها 364 روز دیگر سال حرف های مسئولان را خوب می شنوند و وظیفه شان در رابطه با آن خوب انجام می دهند!

" این شاید نمونه خوبی باشد برای نمایش از وضعیت یک خبرنگار "

یادداشت: امیرحسین تاجمیرریاحی

منبع: تابناک
اشتراک گذاری
نظر شما
Chaptcha
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
آخرین اخبار