کد خبر: ۳۲۰۹۱۸
تاریخ انتشار: ۱۰ آبان ۱۳۹۵ - ۱۰:۱۹ 31 October 2016
اسماعیل شریف‌نژاد
یزد به عنوان کهن دیاری با هزاران سال تاریخ و فرهنگ، در دل خود ایده‌های بسیاری برای هنرمندان در زمینه‌های مختلف دارد و هنرمندانی در سال‌های اخیر بیشتر به این ایده‌ها و ظرایف توجه کردند و باعث شده‌اند تا شاهد آثار خوبی باشیم و به تاریخ یزد نگاه ویژه‌ای داشته‌اند. از جمله این آثار، کتاب «از باغ‌ها به بعد» اثر «معصومه میرابوطالبی» است؛ نویسنده‌ای که متولد و بزرگ شده یزد نیست اما داستانی را نوشته که در یزد رخ می‌دهد و شایسته تقدیر از اولین دوره کتاب سال یزد نیز شده است.
  • انگیزه نوشتن درباره یزد چطور در شما شکل گرفت؟
در قم رشد یافته‌ام که با توجه به کویری بودنش تفاوت چندانی با یزد ندارد. اما با توجه به اینکه در قم درگیر تحصیل و مشغله‌های زندگی بودم در اوقات فراغتی که در یزد می‌گذراندم، وقت بیشتری برای دیدن و فکر کردن داشتم. کتاب بعدی‌ام که در حال چاپ است در فضای کویری رخ می‌دهد. سفرهای پیاپی‌ام به این شهر باعث شده از «جاده» هم در بسیاری از نوشته‌هایم بنویسم. مردم این دیار فرهنگ خاص خودشان را دارند که در ارتباط با اقلیم خشک و کویری شکل گرفته است.
  • در کتاب «از باغ‌ها به بعد» که برگزیده کتاب سال یزد شده است، بومیت رقیق است. در صورتی‌که در انتهای کتاب دیگری که دارید به نام «بوم سفید» بومیت نقشی اساسی را دارد. به ویژه در داستان‌هایی که در آخر آن کتاب آمده و هرکدام یک صفحه هم بیشتر نیست به طوری که بدون المان‌های اقلیمی‌یزد آن داستان‌ها اصلا شکل نمی‌گرفت. در این‌باره توضیح دهید.
اکثر داستان در یک باغ ایرانی یا کویری یا یزدی می‌گذرد و سعی داشتم محدودیت‌های شخصیت‌ها در این خانه را بنویسم. برای همین نتوانستم همه فضاهای ویژه یزدی‌ها را نشان دهم. شاید اگر دختری که شخصیت اصلی داستان من است در یزد راه می‌افتاد، جا داشت که یزد را بیشتر بنویسم ولی دیگر نمی‌توانستم تغییرات، ترس‌ها و محدودیت‌های او را به تصویر بکشم.
شما از لهجه یزدی فقط چند اصطلاح را به کار برده‌اید که آن را هم در آخر مثل فرهنگ لغات معادل فارسی معیار برای آن آورده شده است. انگار نگاهی وجود داشته که یک مخاطب با زبان معیار داستان را بخواند. در این‌باره نیز توضیح دهید.
در استفاده از لهجه مردد بودم. چراکه لهجه یزدی برای من درونی نشده بود و احساس کردم که نمی‌توانم به درستی حق موضوع را ادا کنم و همه چیز خراب می‌شود. اگر هم می‌خواستم با کمک دیگری کار کنم، مصنوعی می‌شد. البته موضوع وابستگی لهجه یزدی به صوت نیز در این زمینه اهمیت دارد. مثلا می‌شود لهجه جنوبی را با چند تغییر دستوری و جابه جا کردن بعضی ارکان جمله، ایجاد کرد ولی در لهجه یزدی اینطور نیست و صوت را نمی‌شود نوشت. بر همین اساس، باید جریان سازی شود. مثلا عده ای در طی ده سال بتوانند رسمی‌ را برای نوشتن لهجه یزدی جا بیندازند و الگویی در این باره به وجود آید.
البته داستانی با لهجه یزدی دارم ولی متوجه شدم که مخاطب نمی‌تواند زیاد با آن ارتباط برقرار کند و نوشته بسیار به حرکات و مصوت‌ها وابسته است که دیگر رسم الخط فارسی نیست. باید تحقیقاتی شود و کلمات یزدی را با گویش صحیح آن بنویسند و معنی کنند که به عنوان مرجع قرار گیرد. همچنین پیاده کردن گویش یزدی‌ها و مکتوب کردن آنها به‌عنوان تمرین انجام شود تا روشی به‌دست آید که اعراب‌گذاری نداشته باشد یا کم باشد و برای خواننده‌ای که آشنایی با این لهجه ندارد قابل درک باشد. این کار دشواری است وگر نه متون بسیاری با گویش یا لهجه محلی هست که فقط برای افراد همان محل قابل استفاده است. اما باید استفاده از لهجه در داستان بسیار با وسواس و آگاهانه باشد.
  • اخیرا رویکرد به ادبیات بومی‌ بیشتر شده و نویسنده‌های شهرستانی به بومی‌بودن خود توجه بیشتری دارند. در این باره نظرتان چیست؟
اخیرا اصطلاحی به نام «آپارتمان نویسی» زیاد به گوشمان می‌خورد که یعنی داستان به مکعبی چند متر در چند متر می‌پردازد. ولی خب اخیرا آثار خوبی نوشته شده که رویکردی به اقوام و فرهنگ‌های ایران داشته‌اند، مثلا چند کتاب در انتشارات نگاه چاپ شده که به اقلیم شمال پرداخته‌اند یا کتاب‌هایی که فرهنگ جنوب را محور قرار داده‌اند. نوشتن بر اساس بومیت در واقع یک نوع پژوهش و تحقیق میدانی می‌خواهد که کار را سخت می‌کند و شاید بعضی از آن گریزان باشند. از طرفی باید دقت کرد چه چیزی را می‌خواهیم با نوشتن ماندگار کنیم چرا که اقلیم و فرهنگ ما گنجینه است و باید ثبت شود؛ با شرایط پیش‌آمده دیر یا زود این ظرایف از بین می‌رود و باید جایی برای مراجعه به آنها باشد و این داستان‌ها می‌تواند یکی از این مراجع باشد.
  • ما با یک داستان نیمه بلند مواجه هستیم که برای نوشتن آن حتما زمان گذاشته شده و فکر شده است. نمی‌شود تصور کرد این داستان یکدفعه نوشته شده و حاصل یک ایده است. این فرآیند چگونه بود؟
کتاب قبلی من مثل یک بوم سفید حاصل تلاش 3‌یا‌4‌سال و در شروع داستان نویسی‌ام بود که در جلسات مختلف ادبی چندین بار آن را خواندم و نقد شد. از آنجا که یک داستان را در یک حال و هوایی نوشته بودم و داستان دیگر را چند سال بعد در حال و هوای دیگر، فضای کتاب خیلی یکسان نبود و برای مجوز هم چندین بار حذفیات داشت.
برای این داستان هم سه بار نوشتم و دور ریختم. در واقع فرهاد و نیلوفر را داشتم ولی در موقعیت‌های مختلف و هر بار داستان دوباره ای نوشتم تا به داستان فعلی رسیدم. یک‌بار داستان از وقتی شروع می‌شد که اینها بزرگ بودند و به کودکی آنها فلش بک می‌خورد. یک‌بار اصلا بیشتر داستان در تهران می‌گذشت، ولی بعد تصمیم گرفتم کاملا در باغ یزدی داستان اتفاق بیفتد و 6 ماه بازنویسی و ویرایش نهایی آن طول کشید.
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار