به گزارش تابناک کردستان، ناحیه منفصل شهری نایسر یک آشوب به تمام معناست. از ساخت و ساز بدون مجوز گرفته تا کوچهها و خیابانهای خاکی شیار شیار که رنگ یک غلتک ساده را هم به خود ندیده. نایسر با بیش از 70 هزار نفر جمعیت، یکی از بزرگترین حاشیههای سنندج است. جایی که تا پیش از سفر استانی رئیس جمهوری سابق تنها یک روستا بود و پس از آن با مصوبه استانی تبدیل به ناحیه منفصل شهری شد و مهاجران اجباری را از همه جای استان در خود جای داد.
در نایسر از هر جایی که فکرش را بکنید، خانه روییده؛ زیر دکل فشار قوی برق یا روی بلندترین تپه. اینجا کسی از سرطان و برق گرفتگی و سیل و زلزله نمیترسد. وقتی میشود یک وجب زمین گیر آورد و خانهای سرهم کرد، چرا باید از چیزی ترسید؟ خانههای کج و معوج، خانههای باریک و بلند، خانههای بدون پنجره، خانههایی با تیرآهنهای حلبی، خانههایی روی هم و درهم برهم و باری به هر جهت. وارد نایسر که میشوم، سیل به استقبالم میآید؛ گل و لای همه جا روان است و حریصانه دنبال تکهای جای خشک میگردد که گلاندود کند.
پیرمردی با صورت پرچین و شکن در تکه زمینی خالی زیر باران قدم میزند و شلوار کردیاش تا زانو گلی است. جایی که قرار بوده در آن فضای سبزی ساخته شود حالا تبدیل به زمینی گلآلود شده پر از نخاله ساختمانی و زبالههای رنگ به رنگی که از بالا دست محل جاری میشود. با پیرمرد سر صحبت را باز میکنم. نامش یدالله است. یدالله میگوید: «هر بار که باران میآید، تمام منطقه سیلاب میشود. در خیابانها نمیتوانید رفت و آمد کنید. کوچهها جنجال است. از آسفالت خبری نیست. باران که میآید نمیگذاریم بچهها بیرون بروند چون آب برشان میدارد و میبرد یا پرت میکند این طرف و آن طرف. اینجا فاضلابکشی درستی ندارد. هیچ چیزی بجز آب و برق ندارد، هیچ چیزی.»
او میخواهد کمی جلوتر برویم تا کاریزی را نشانم دهد. جایی پر از پوست بیسکوئیت و چیپس و انواع زباله که انگار سالهاست آنجا در مسیر آب جا خوش کردهاند: «این آب از بالا میآید و تمیز است. اما زباله و گل و لای واردش میشود و مستقیم میرود توی فاضلاب شهری. خیلی از مردمی که اینجا آب آشامیدنی ندارند میتوانند از این آب زلال استفاده کنند ولی هیچکس به این آب دست هم نمیزند از بس که کثیف است.» او همینطور که قدم میزنیم، از زندگیاش میگوید، از بیکاری همه گیر شهر و استان و از اجبار مردم به زندگی در این منطقه.
با نامدار حیدریان یکی از فعالان اجتماعی سنندج در محل میچرخیم. راستش اگر بخواهم فقط از چیزهای عجیب و غریبی که در این محل میبینم بنویسم باید ساعتها و ساعتها بنویسم؛ یکی از آن همه، احداث کارگاه بلوک زنی وسط خیابان. فکرش را بکنید که یک نفر تصمیم میگیرد وسط خیابان برای خودش کارگاه بلوکزنی بزند و همین فردا دست به کار میشود و فکرش را عملی میکند؛ عابران چنان طبیعی از کنار ماجرا رد میشوند که به چشمانم شک میکنم. راستش را بخواهید هرچقدر حاشیه دیدهام یک طرف و نایسر هم یک طرف.
اینجا کلکسیونی از همه معضلات و آسیبهای شهری و اجتماعی و زیستمحیطی و هرچیز دیگری است که فکرش را بکنید.
جلوی مسجد امام شافعی شلوغ است؛ به نظر مراسم ختمی در حال برگزاری است. زن و مردی از اتومبیل پیاده میشوند و پاچههای شلوارشان را بالا میدهند تا گل آلود نشود. آب از تپههای بالا دست - که از اینجا بهتر پیداست- تمام عرض خیابان بدون جوی و جدول و آسفالت را پر میکند.
سیروان 32 ساله، از یک سال پیش ساکن این محل است و دلیل چنین کوچی هم مشخص است، چون او پول کرایه خانهای را در شهر نداشته. سیروان به دیوارنوشته روبه روی مسجد که در مذمت اعتیاد است، اشاره میکند و میگوید: «اینجا اعتیاد زیاد است؛ از مصرف شیشه گرفته تا تریاک و کراک و... من خودم شنیدهام خیلی از خانههای اینجا آشپزخانه شیشه و کراک است. بعضی خانهها هم اصلاً معلوم نیست برای چند نفر است. بعضی شبها بدون اغراق در یک خانه 40 متری 20 نفر آدم میرود و میآید.
کسی هم جرأت ندارد چیزی بگوید چون اگر حرفی بزنی، از زیر لباسشان یک شمشیر در میآورند و بدبختت میکنند. این هم که وضعیت کوچه و خیابان است. به شما قول میدهم حتی یک کوچه در کل نایسر آسفالت نیست. از روزی که نایسر بنا شده، این کوچهها همین وضعیت را دارند. زمستان گل آلود هستند و تابستان هم گرد و خاک. میبینید که آدم تا زانو گلی میشود.»
کمی بالاتر از مسجد، خانههای روی تپه پیداست. خانههای تک افتادهای که آنقدر بالا ساخته شدهاند، دست هیچ شهردار و مسئولی به آنجا نمیرسد. هیچ تیر برقی پیدا نمیکنید که از آن صدها انشعاب برق گرفته نشده باشد. با پیرمردی همراه میشویم تا وضعیت تپهها را نشانمان بدهد. میگوید از کامیاران آمده چون آنجا هیچ شغلی نداشته اما اینجا هم بیکاری امانش را بریده تا اینکه مجبور شده به نایسر بیاید و خانهای محقر بسازد: «این قسمت نایسر تقریباً صد تا صد و پنجاه خانوار هستند که پول اجاره هم ندارند. ما اینجا هنوز هم آب آشامیدنی نداریم در تابستان با تانکر برای ما آب میآورند. به خدا خانوار هست که ماهی 300 هزار تومان درآمد ندارند. اینجا محرومترین آدمها جمع شدهاند . مثلاً دلشان خوش است خانه دارند ولی قول میدهم اگر زبانم لال زلزله بیاید اینجا بدتر از کرمانشاه میشود. مشکل اینجا از مسئولان بالا دستی نیست، مشکل همین پایین دستیها هستند که میآیند و پول میگیرند و کاری به کار چیزی ندارند. هرکس هر طور میخواهد، برای خودش خانه میسازد.»
همینطور که راه میرویم خانهای را نشانم میدهد که همین دیشب ساخته شده؛ خانهای که به جای کندن پی، یک متر دور تا دور زمین را بالا آوردهاند و چند ستون به قطر ماکارونی وسطش کار گذاشتهاند. این سیستم ساختمانسازی مختص خود نایسر است و هیچ جا چنین ابداعاتی را نخواهید دید. کافی است 50 هزار تومان به یک بنا بیشتر پول بدهید تا از ساعت 9 شب تا 5 صبح فردا برایتان ساختمانی بالا بیاورد و دو روز دیگر آماده سکونت شود.
پیرمرد میگوید: «اینجا با اینکه آمار دزدی خیلی بالاست، حتی یک پاسگاه درست و حسابی نداریم و پاسگاه آنقدر از محل دور است که اگر دعوایی بشود تا همه کشته نشوند پلیس نمیآید.
رفتگرها هم که اصلاً اینجا نمیآیند. ولی سگ ولگرد زیاد است طوری که جرأت نمیکنیم شبها بیرون برویم.» همینطور که به حرفهایش گوش میدهم نگاهم پی سیاهی صدها کلاغی میرود که نزدیک یک خانه بالای تپه پرواز میکنند. کلاغهایی که آسمان ابری سنندج را تیرهتر میکنند.
از نایسر به شهرک «آساوله» میروم. جایی که بعد از دیدن ناهنجاریهای نایسر به نظر بسیار مرتب میآید اما وقتی دقیق میشوید میبینید اینجا هم پر از کوچههایی است که هنوز آسفالت نشده و آنطور که حیدریان میگوید مردم آساوله، خیلی به اعتیاد و آسیبهای اجتماعی کشیده نشدهاند اما اینجا هم خانههای بدون مجوز زیادی هست و توی کوچه پس کوچهها هم دست کمی از نایسر ندارد. با تند شدن باران دوباره سیل راه میافتد و کوچهها را شیار میزند.
دور میدان اصلی «فرجه» یک نیسان پر از میوه پارک شده و آن طرفتر رانندههای تاکسی منتظر نوبتند.
حبیب که صاحب ماشین میوه فروشی است تقریباً 60 ساله است و صورتی رنگ پریده دارد. حبیب میوههای گندیده را از جعبهها جدا میکند و نشانم میدهد: «آنقدر بار فروش نرفته که همهاش پوسیده و باید بریزم دور، عموجان! اینجا همه بیکار و بدبختند. رزق و روزی در نمیآید. همه فلجیم، همه بیکار. پسرم لیسانس دارد و کل روز مسافرکشی میکند و آخر شب 10 هزار تومان ته جیبش نیست. معتاد زیاد داریم، مواد فروش زیاد داریم. همه گوشه خیابان میایستند. روز جمعه بیا ببین چه وضعی دارد! این سمت مردم نماز میخوانند آن طرف خیابان یک عده مواد میفروشند.»
دفتر حسابش را در میآورد و نشانم میدهد: «بچهها میآیند قرض میگیرند و تا دو سه ماه بعد پول ندارند بدهند. یکی از محلیها هست که اول ماه پول یارانه را میآورد میدهد به نانوایی که تا آخر ماه بتواند نان بخرد. دو روز اینجا باشی خودت به حال این مردم گریه میکنی.»
اهالی آرام آرام جمع میشوند و هرکدام چیزی میگویند، من اما نمیشنوم. به چهرهها خیره میشوم، به رد پنجههای فقر، به زخم زندگی به شیار کوچهها، سیل...
این زندگی لایق شهروند ایرانی نیست.
ایران آنلاین