عبدالجبار کاکایی
کد خبر: ۴۰۶۲۴۴
تاریخ انتشار: ۲۳ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۱:۳۲ 12 April 2017

سال شصت و چهار در جریان یکی از بمباران‌های ایلام، همراه برادر و خواهر کوچکم، پناه بردیم به حاشیه يک نهر آب، از زاویه نیم نگاه و درازش یل آشفته و هراسناک مردمی را می‌دیدم که به شیب نهر آب پناه آورده بودند و از بین آن همه، رفتار مرد پاره پوش و شندرپندری، توجهم را جلب کرد که دست دخترک هفت ـ هشت ساله‌اش را که گیس بلندی هم داشت گرفته بود و در دست دیگرش رادیوی ترانزیستوری نسبتا بزرگی قرار داشت.

مرد، قصد کرد از عرض نهر عبور کند تا به آنطرف که شیب بیشتری داشت و امنیت بهتری برود اما درست وسط نهر پایش از روی خزه‌های لزج و کبره‌بسته بر سنگ‌های صاف، لیز خورد و رادیو به معنی واقعی کلمه ترکید؛ مرد دسته رادیو را که در دستش مانده بود، محکم به زمین زد و ناسزاگویان به آسمان، دست بچه را چنان تند کشید که انگار مقصری دم دست تر از آن دخترک گیس بلند نیافته بود.

دلم ریخت از آن همه اشمئزاز و بداقبالی و فقر و ناچاری و معصومیت .... آن لحظه توان تفکیک این احساسات توامان را نداشتم، حتی با عینک ایدئولوژیک آن سال‌ها نمی‌شد این عناصر درهم ‌تنیده را تفکیک کرد.

دوست داشتم قهرمان غزل بعدیم باشد، اما شکست روح و جسم آدم‌ها، توامان، چیزی نبود که از نگاه معصوم انسانی، خودش را پنهان کند.

تکلیف آن دستی که از کتف با غیظ کشیده شد هنوز روی دلم سنگینی می‌کند، تکلیف رادیوی ترانزیستوری ترکیده‌ای که شاید هرگز تعمیر نشد، تکلیف استیصال مرد شندرپندری و نیم‌خیس نهر آب روستای بانقلان ایلام و تکلیف نگاه بلاتکلیف من و ترسی که پرده صورت لطیف خواهر کوچکم را مچاله کرده بود نیز.

«نفس» آبیار ریه‌های نسل من را به سرفه انداخت. این مقدار واقع گرایی، تاوان کدام تصمیم نگرفته و رفتار نکرده است که باید بکشیم. حال آتش گرفته نسل من قصه نمی‌خواهد که درامش خوب دربیاید یا نه.

گزارش این حال آتش گرفته، شرح احوال مجنونی ما است که چشیدنی و کشیدنی است نه شنیدنی و دیدنی، «نفس» همچون خواهران کوچک من بود که رویاهای کودکانه شان را در سقف چوب و خشت و خاک خانه پدری جستجو می‌کردند، «نفس» سال‌های بی دریغ شناسنامه ما بود که بی پرسش در آتش جنگ تحمیلی هشت ساله خاکستر شد و از یاد رفت.

«نفس» آرمان کودکانه ما بود برای ساختن جهانی که در نقاشی های‌مان کشیده بودیم؛ همان «خانه ای آرام» با دودکش زندگی و نهر آبی روان و سایه دو درخت کهنسال و پرده‌های آویخته و پنجره‌های بسته...

«نفس» سند مچاله وفاداری معصومانه دختران سرزمین من بود به قصه‌های پدرها و تصدیق باور کودکانه آنها.

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار