بدون شک، آرمانشهری که در تصور همه وجود دارد، جامعهای امن و اخلاقمدار است تا همه در کنار هم با آرامش زندگی کنند.
اما نمیتوان ابزار قهریه حاکمیت را نادیده گرفت، چون همیشه هستند کسانی که دنبال هنجار شکنیاند و اخلال در نظم اخلاقی جامعه! و قطعاً همه ما هر روز در کوچه و خیابان، حداقل یک نمونه از آن را میبینیم؛ و بیتردید و متاسفانه هر کداممان حداقل یک بار آن را در قبال خودمان یا خانواده تجربه کردیم.
وظیفه ذاتی پلیس، صیانت از قانون است و در آن شکی نیست. اما با چه روشی؟!
در نوشتههای سالهای پیشم در جراید و رسانهها چندین بار نوشتم که برای مبارزه با حملات فرهنگی، باید کار فرهنگی درست و فکر شده کرد و اگر توانمند شدیم، حالا به جای دفاع، ما حمله کنیم، اما متاسفانه کسانی که علمدار کار فرهنگی ما هستند یا کسانی هستند که از فرهنگ چیزی نمیدانند و اعتقادی به هزینه برای کار فرهنگی ندارند، یا کسانی میآیند که به ذات اعتقادی به ترویج فرهنگ انقلابی و اسلامی ندارند و یا کسانی هستند که دلشان میسوزد و میخواهند کاری کنند، اما بلد نیستند و فکر فرهنگی ندارند و متاسفانه با غرور نابجایشان حتی حاضر نیستند که از اهالی دلسوز و انقلابی فرهنگ کمک بگیرند.
اینها همه مقدمه بود برای آنچه که در تصویر میبینید و گویا قرار است مجددا فضای گاز انبری دهه شصت را دوباره تجربه کنیم؛ یک عقب گرد تجربه شده ناکارآمد!
«پلیس مخفی» یا همان «لباس شخصی» آن هم برای حفظ امنیت اخلاقی جامعه، آفتهایی به مراتب بیشتر از مزایای آن دارد که شرح آن در اینجا خارج از حوصله خواننده بوده و با کمی مرور خاطرات سالهای دهه شصت به خوبی همه را به یاد خواهیم آورد!! اما همین بس که اگر آنها تجربه موفقی بودند، الان درجه تب اخلاق در جامعه آنقدر بالا نبود.
القصه اینکه برای برقراری امنیت اخلاقی، باید کار فرهنگی انقلابی کرد؛ با باتوم و اسلحه و دستبند و بگیر و ببند، فقط یک لایه نازک بزک شده، روی پوست متعفن شهر میکشیم که چه بخواهیم و چه نخواهیم، دیر یا زود بوی گند آن همه جا را پر میکند.