کد خبر: ۱۲۶۰۷۱
تاریخ انتشار: ۱۸ آبان ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۰ 09 November 2015

اقبال لاهوری در منظومه اسرار خودی موضوعی را طرح کرد رفته‌رفته به یک نظریه فلسفی تبدیل شد آنچه که اقبال زمان زیادی از زندگی‌اش را مصروف آن کرد احیای یک نظام فکری با الهام گرفتن از قرآن و مثنوی بود.

اقبال هدف اساسی خلقت را عملگرا کردن انسان تعریف کرد و قصد داشت تجربه دینی را که بیشتر در بستر منازعات نظری جریان داشت به سمت رفتار‌گرایی و عملگرایی توجه دهد.

لازمه عملگرایی خارج شدن از وضعیت رخوت و سکون بود، به نظر او این رخوت و سکون میراث تصوف افلاطونی و دستاورد غرب قدیم بود که شرق را به نقطه انفعال و تقدیر‌گرایی سوق داده و غرب توانسته با عبور از آن بر سرنوشت مشرق زمین به ویژه تمدن‌های آسیایی مسلط شود.

اقبال در منظومه اسرار خودی سعی می‌کند فرمول جامعی عرضه کند تا یک مسلمان آسیایی با پذیرفتن آن به نقطه جوش برسد و کانون تحول‌خواهی رفته‌رفته در آحاد مسلمانان ایجاد شود.

از آنجا که زبان فارسی یکی از زمینه‌های پیوند تمدن‌های آسیایی از جمله ترک و هندی، افغانستانی، پاکستانی و ایرانی بود اقبال با سرودن منظومه‌های فارسی به خاراندن این زخم کهنه پرداخت و زبان فارسی را که رو به انحطاط و اضمحلال بود طرف توجه قرار داد.

این فیلسوف مسلمان به فکر توسعه زیرساخت‌های دین بود لذا به نقد نظریه‌های فقهی روزگار خود پرداخت و شرط رهایی از انفعال دینی را شهامت فقه پویا و دریافتن مسیر کمال انسان در زندگی دانست. مرز کمال انسان در اندیشه اقبال مصداق همان شعر معروف سعدی است که: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند/ بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت. در کشور ما اغلب مردم اقبال را تنها در حوزه شعر و شاعری می‌شناسند اما جایگاه رفیع او در شبه قاره و اروپا نشان داده که نظریات بنیادی او تا چه اندازه در تحولات فکری دوران جدید تاثیر داشته است.

اقبال خود را شاگرد مکتب مولانا می‌داند، خودی در اندیشه اقبال یافتن جوهر الهی انسان است که تحقق آن در عمل به کمال می‌رسد نه در نظریه‌پردازی، لذا دعوت به حرکت جوشش و شکستن زنجیر اسارت فکری مهم‌ترین پیام‌های اقبال لاهوری است.

اقبال طرح مدعا و خواستن و اراده کردن را شرط بقا می‌داند، انسان بی‌مدعا منفعل و در خود فرو رونده است. و این دستور‌العمل خلاف تفکر مرسوم در سنن صوفی‌گری متداول و زندگی متشرعانه ارباب زهد است که: «دلا خو کن به درویشی/ که سلطانی خطر دارد».

البته جوش خودی و یافتن فردیت تنها نصف راه است؛ نیم دیگر آن محبت و عشق است. قطره‌های خودیافته برای اینکه سیل بنیان‌کنی شوند و ریشه انحطاط و استعمار را بکنند باید با مهر و محبت و عشق در آغوش یکدیگر قرار گیرند.

اقبال جامعه اسلامی را گل صد برگی می‌داند که یک بو دارد لذا امتیازات نسب را خار و خاشاکی می‌داند که شرار محمدی آن را سوزانده و ملتی جاوید و سر‌زنده بر‌آورده است.

عصر اقبال عصر تشتت ممالک اسلامی بود، درست شبیه به روزگار ما که بر شدت و حدت آن افزوده شده و هر آن بیم گسیختن این عقد پر از گوهر می‌رود، چاره اقبال برای روزگار عسرت فقه پویا جنبش نواندیشی دینی و دریافتن دوباره معارف اسلامی است.

در منظومه اسرار خودی به سبک مولانا گاه با طرح لطایفی نغز سخنانی دلپذیر می‌گوید، آنجا که مناظره زغال و الماس را طرح می‌کند و زغال به شکوه از روزگار خویش می‌پردازد، الماس دلیل صدرنشینی و قدر‌بینی خود را پختگی استحکام درون و سختی و سختکوشی بر می‌شمارد.

بدون شک این فضایل در وجود آدمی شکل نمی‌گیرد مگر اینکه به کمال عقلانیت و ایمان توامان بیندیشد و از انفعال و تقلید و تعبد کورکورانه بپرهیزد و بداند که شرق و غرب تجلی نعمت‌های خداوند است که به صورت عقل و عشق آشکار شده است و راه نجات تنها امتزاج عقل و عشق است نه ترک میدان و خزیدن در بستر دنج عافیت نه پرده‌دری و گسیختن رشته ایمان...

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار